شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آه از آن روز...

پس از تو آسمان از دامنش خورشید کم دارد
زمین در سینه‌اش دریای طوفان‌زای غم دارد

پدر بودی جهان را، بعد تو این پیر وامانده
چنان طفل یتیمی تا ابد چشمان نم دارد

رسیده پشت در، اذن دخول انگار می‌خواند
که عزرائیل هم چشمی بر این باب‌الکرم دارد

قلم کاغذ نیاوردند آن روز، آه از آن روز
بگو بنویسد اینک هر که در دستش قلم دارد

پس از خود می‌سپاری دوستان و دشمنانت را
به دست مهربان‌مردی که شمشیر دو دم دارد

تو می‌خواهی پس از خود آن کسی بر منبرت باشد
که با هر خطبه‌اش صد تیغ بُرّان بر ستم دارد

کسی که خم نکرده لحظه‌ای سر پیش این دنیا
ولی پیش یتیمان و فقیران پشت خم دارد

برایت جانشین باید علی باشد، علی باشد
که بی نام علی اسلاممان بسیار کم دارد