شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

احرامی دگر

بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین

خنجر نامردمی خوردن ز اهل کوفه را
خوب می‌داند که میراث از پدر دارد حسین

وای من! مابین رود دجله و رود فرات
لب ز شن‌های بیابان خشک‌تر دارد حسین

اهل‌بیتش را ببین همراه خود آورده است
چون‌که از پایان کار خود خبر دارد حسین

تا بگوید شرط دینداری فقط آزادگی‌ست
روی دستش غنچه‌ای بی‌بال و پر دارد حسین

بانگ بر زد پیکری بی‌دست «اَدرک یا اَخا!»
ناگهان دیدند دستی بر کمر دارد حسین

کوه صبر است او که هم داغ برادر دیده است
هم تک و تنهاست، هم داغ پسر دارد حسین

بر فراز نی نگاهش را به صحرا دوخته‌ست
آه اگر از اهل‌بیتش چشم بردارد حسین

کاروانی نیزه و شمشیر و خنجر پیش رو
کاروانی اشک و ماتم پشت سر دارد حسین...

تا که حج ناتمام خویش را کامل کند
ترک سر کرده‌ست، احرامی دگر دارد حسین...