اشک شوق

بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود

مگو که هیچ به دریا نمی‌شود پیوست
اگر که رود نبود و اگر زلال نبود

تمام قاعده‌ها را شکست در هم عشق!
بزرگ و کوچکی آن‌جا به سن و سال نبود

در آن شلوغی اگر گم شدن بلد بودی
خیال یافتن خویشتن محال نبود..

قسم به آبلۀ پا و اشک شوقِ سلام
که رنج راه، کم از لذت وصال نبود

در آن مسیر دلم بس که یاد زینب کرد
به چشم هر چه می‌آمد به جز جمال نبود

زمین چه داشت اگر این طریق و جاده نبود؟
زمان چه داشت اگر این زمانِ سال نبود؟

کسی نگفت چرا پاسخ سؤالم را
چه بود آن سفر آیا؟ اگر خیال نبود

نشد که شرح دهم حال بی‌مثالم را
که این دو خط غزل من، زبان حال نبود