الرحیل

دوباره پیرهن از اشک و آه می‌پوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه می‌پوشم

دوباره همدم سوز و گداز می‌گردم
به سوی کعبۀ راز تو باز می‌گردم

خطی ز خطّ قیام تو باز می‌خوانم
اذان زخم تنت را نماز می‌خوانم

بر آن مصیبت عُظمی گریستن باید
به راه مرگ عظیم تو زیستن باید

به خون خویش نوشتی که مرگم آیین است
هنوز از خط خون تو خاک خونین است

هنوز از دل گودال می‌زنی فریاد
که آی اهل زمین! راه آسمان این است

از آن غروب که خورشید پشت کوه شکست
هنوز بهر دعای تو گرم آمین است

هنوز آنکه غمت را غریب می‌گرید
دل گرفتۀ این آسمان غمگین است

دلم گرفته ز داغت نشان اشکم را
ببین روان شده این کاروان اشکم را

بخوان که می‌گذرد از میان خون راهت
دوباره کرب و بلا و آن «اعوذ باللهت»

دوباره کرب و بلا، صبر در پریشانی
نبرد جبهۀ سنگ و سپاه پیشانی

دوباره سوز دلی از دو دیده می‌جوشد
اذان خون ز گلوی بریده می‌جوشد

ببین نماز غمت را نشسته می‌خوانم
دوباره در سفرم، دل‌شکسته می‌خوانم...

ببین که باد به یاد تو دربه‌ در مانده
ز خشکی لب تو چشم آب تر مانده

هنوز خیمه در آن انتظار می‌سوزد
میان آتش عشقی که شعله‌ور مانده...

تو در غبار سواران روبه‌ رو دیدی
اسیر هلهله،‌ بغضی که پشت سر مانده

ندای جان و تنت بین دشمنان این بود
فدای دوست رگ و پوستی اگر مانده!

به زیر ضربۀ‌ شمشیر، خُود با خود گفت:
که تیر آه یتیمان چه بی‌اثر مانده!

سپر ز دست تو ای دست حق! ز شرم افتاد
چو دید زخم تو را نیزه، خون جگر مانده

صدای نور تو را از قفای خون نشنید
سکوت ظلمت آن قوم کور و کر مانده

همین که بر شب صحرا نگاه ماه افتاد
همین که لرزه بر اندام قتلگاه افتاد

کویر غم‌زده آن جسم پاک را بوسید
و ماه خم شد و آن‌گاه خاک را بوسید

شنید گوش زمان نینوای نایت را
گلوی خشک زمین گفت ردّ پایت را

کسی صباح و مسا از «قتیل» می‌خواند
برای قافله‌ها «الرحیل» می‌خواند

کسی درفش قیامی بزرگ بر دوشش
و هم‌نوای نوایت خروش چاووشش

کسی که گفته «بلی» با تو«لا» و «الّا» را
زند به سرخیِ دیروز رنگ فردا را...

کسی که کرب وبلا را به خون و آتش دید
کشد به آتش و خون، دین اهل دنیا را

یگانه وارث میراث نینوا آرد
به جنگ ظلم زمین، عدل آسمان‌ها را...