شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خالق یکتا

حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا

موجد و از نسبت وجود، مقدّس
کائن و از وصف کائنات مبرّا...

نقطۀ هستی فناست پیش وجودش
نکتۀ إلّا به نزد مرتَبتش لا...

طَیرِ خِرَد کی پرد به ساحت عزّش؟
عقل بسوزد اگر گذر کند آن‌جا

زآن متعالی بُوَد که در احدیّت
خلق ثنایش کنند واحد و یکتا...

خلق چه تسبیح او کنند چه تنزیه
هست صفاتش ز هر دو اشرف و اعلا...

رحمت عامش فزون ز عالم توصیف
نعمت خاصش برون ز عرصۀ إحصا...

جلوۀ حق است کز نهایت اشراق
در همه اشیا بروز کرده به اسما...

گر بگشایی درون قطرۀ قلزم
ور بشکافی بطونِ ذرۀ خارا

قطره، درونش بحور نامتناهی‌ست
ذره، بطونش شموس لایتناها

عقل در آیات قدرتش متحیر
همچو در آثار شمس دیدۀ حربا

پرتوی از علم اوست عالم ایجاد
آیتی از فعل اوست نشئۀ انشا

علم بسیطش، بساط کون و مکان را
باغ نظر آفریده بهر تماشا...

بی‌قلم و لوح نقش لوح و قلم کرد
بی‌مدد خلق، خلق عرش معلّا

شمس و قمر را در این رواق مطبّق
چهرۀ تابنده داد و طلعت رخشا...

وه که چه نیکو کشیده کلک بدیعش
نقش معانی به لوح صورت زیبا...

خلق چه دانند کآسمان و زمین را
قدرت یزدان چگونه داشته برپا

در پسِ این پرده حکمت است که یزدان
ساخت جهان را ورای فکرت دانا

زآن‌که خدای اجل لِأجلِ عبادت
روز نخست آفرید آدم و حوا...

شرط عبودیّت آن‌که در ره معبود
محو شود عبد را وجود، سراپا

عقل و دل و روح و جسم و دیده و سمعش
مات شود در صفات خالق یکتا

بنده همان بِهْ که عجز خویش بداند
پا ننهد از مقام عجز به بالا...

بهر عبودیّت آمد از عدم آدم
قدرت دادار از او مدار تمنّا...

وحی به موسی شد از خدای، که خود را
آینه کن در مقام بندگی ما

پاک کن از لوح دل کدورت اغیار
روی به دیوار ما کن آینه‌آسا

انسان باید وجودش آینه گردد
تا که در او گردد آفتاب، هویدا

آینه خود، عین آفتاب نباشد
گر چه بُوَد زآفتاب حاکی و گویا...