شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خداوندا...

خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش

به آن ذاتی که مانندی ندارد
جهان جز وی خداوندی ندارد

به آن سروی که از بطحا سرافراخت
عَلم بر عالَم بالا برافراخت

به آن شاهی که ماه آسمان شد
شب «اِسرا» مکانش لامکان شد

به دین پاک جمع پاک‌دینان
در ایوان فلک بالانشینان...

به آن رازی که محرم نیست او را
به آن داغی که مرهم نیست او را

به بیماری که رفت از دست کارش
گریبان چاک زد بیماردارش

به دردی کز دوا سودی ندارد
ز کس امّید بهبودی ندارد

به رنجوری که دل برکنده از خویش
طبیب او سری افکنده در پیش

به طفلی کاو ز مادر دور مانده
یتیمی کز پدر مهجور مانده

به سوز مادری کز داغ فرزند
گریبان چاک کرد و موی برکند

به شب‌های دراز ناامیدی
که در وی نیست امّید سفیدی

به آه دردناک صبح‌گاهی
به فیض رحمت و نور الهی

که فیضی بخشی از نور حضورم
کنی مستغرق دریای نورم

«هلالی» را هوای آشنایی‌ست
به خورشید آشنایی روشنایی‌ست

به مهر خویشتن روزش برافروز
چو مهر عالم‌افروزش برافروز