شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خدایا دلم را کجا می برند؟

شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت

شب برگزیدن، شب انتخاب
شب گام تا قلّۀ آفتاب

شب عاشقان نفس سوخته
شب چهره‌های برافروخته

شب شبنم و شعله و شط و خون
شب مستی و شور عشق و جنون

شب خیزش عقده‌های زمین
شب دست و پا باختن روی مین

شب خاک با خون معطّر شدن
شب تا سحر لاله پرپر شدن

شب در زمین آسمانی شدن
شب در خداوند فانی شدن

نه ناسوت بود و نه لاهوت بود
شب آتش و خون و باروت بود

شب همّت بی‌هماوردهاست
شب راست‌قامت‌ترین مردهاست

شب دل سپردن به دریاست این
شب بی‌خیالی ز دنیاست این...

فلک باز قصد زمین کرده است
کسی پشت این شب کمین کرده است

اُحد...بدر...خیبر...و یا کربلاست
خدایا نمی‌دانم اینجا کجاست؟

صدا می‌زند عشق از علقمه
بیایید با رمز یا فاطمه

شب عشق بازی، شبی پرخروش
شب چفیه‌های غریبی به دوش

شب وحشی ترکش و تیرهاست
و گردانی از بانگ تکبیرهاست

در این کوله پشتی غم آورده‌ام
شهادت! کجایی؟ کم آورده‌‌ام

هلا ای رفیقان همسنگرم
شما دیگرید و من آن دیگرم...

شما مشعل راه آینده‌اید
شما تا همیشه... شما زنده‌اید...

در این موج، خود را رها کرده‌ام
دلم را به نام شما کرده‌ام

مرا هم رهایی دهید از قفس
بگیرید از من، مرا یک نفس

اسیر غم جان و تن مانده‌ام
مصیبت همین است، من مانده‌ام

رفیق مرا بی‌صدا می‌برند
خدایا دلم را کجا می برند؟

در این کوله پشتی غم آورده‌ام
شهادت! کجایی؟ کم آورده‌ام