شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

داغ یاران

شکست بغض تو را این غروب،‌ می‌دانم
و خون گریست برای تو، خوب می‌دانم...

هنوز هیبت چشمان تو تماشایی‌ست
نگاه منتظر تو هنوز مولایی‌ست

هنوز سوی شلمچه، نگاه تو جاری‌ست
حلبچه‌های غریبی در آهِ تو جاری‌ست

ببین که چشمِ ملائک دوباره تر شده است
که سرفه‌های تو آری،‌ شدیدتر شده است...

اگر چه زخم، تنت را ستاره باران کرد
نکرد با تو ولی آنچه داغ یاران کرد

اگر چه تلخیِ رفتارِ شهر می‌نوشی
اگر چه همچو پدر، جامِ زهر می‌نوشی

شغالِ شب ز نهیب دعات می‌ترسد
هنوز دشمن از این سرفه‌هات می‌ترسد

نه بستر است که اینک دوباره سنگر توست
و این که بستر تو سنگر است، باور توست

خداست شاهد شعرم، شهید! محشوری
و پیش رهبرِ خود رو سپید، محشوری

تو ای بهار! بمان و به باغ من گل کن!
بیا و چند صباح دگر تحمل کن!