یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
نیست در مصر، عزیزی که خریدار تو نیست...
لالهای را نتوان یافت در این سبزْچمن
که دلش سوختۀ آتش رخسار تو نیست...
نه همین بر گل رخسار تو شبنم محو است
دیدۀ کیست که محو گل رخسار تو نیست؟...
هر که دست از تو کشیدهست چه دارد در دست؟
چه طلب میکند آنکس که طلبکار تو نیست؟
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی
هر پریشاننظری قابل دیدار تو نیست...