شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شفیعۀ محشر

اول دفتر به نام خالق اکبر
آن‌که سِزَد نام او در اولِ دفتر

اول و آخر مُهَیمِنی که نباشد
هیچ مقّدم بر او و هیچ مؤخَّر

قادر یکتا که در کمال لطافت
در گِل انسان سرشت، عالَم اکبر...

خویش مگر وصف خود کند، که ثنایش
هست زِ ادراک واصفان، همه برتر

نکته‏‌ای از قدرتش بس، این‌که بگویم
اوست علی‌آفرین و فاطمه پرور!

عصمت کُبری ولیة‌اللهِ عُظمی
قُرةُ‌ عَینِ النَّبی حبیبۀ داور...

ای به مَثَل بی‌مَثَل چو ایزدِ یکتا
ایزد قَیّوم را تو نورِ مُصوَّر!

شأن تو در إنَّما وَلِیُّکُم الله
با حق و با احمد و علی‌ست برابر...

چشم و چراغت دو گوشوارۀ عرش‌اند
راحت جانت دو نازدانه، دو دختر

از پی «قالوا بلی» وِلای تو زهرا
عرضه بر ارواح انبیا شده یک‌سر...

چشم همه انس و جن به درگه لطفت
دیده کَرُّوبیان چو حلقه، بر این در...

تا که خدا فخر آورَد به ملائک
جانب محراب خیز و روی بیاور!

در عجب از عِلم تو علی، ولی الله
مفتخر از دست‌بوسیِ تو، پیمبر

حبل متینِ هزار عارف و عامی‌ست
هر نخی از چادرت به عرصۀ محشر...

لب به شفاعت تو باز کن که نمانَد
جای شفاعت برای شافع دیگر

بهر شفاعت، تو را بس است در آن‌روز
دست اباالفضل و خون محسن و اصغر

هر که پناهش تویی، پناه دو عالم
وآن‌که شفیعش تویی، شفیع به محشر

حضرت باقر برای چارۀ هر غم
نام تو می‌بُرد بر زبان مطّهر

خانۀ تو، کعبۀ امید سه حجت
بیت تو، معراج صبح و شام پیمبر...

ای زن مردآفرینِ عالَم هستی!
وی ز دل و جان گذشته، در ره همسر...

کشتۀ راه خدابی و هدفِ تو
امر به معروف بود و نهی ز منکر...

بر در آن خانه‌ای که اذن گرفته‌ست
قابض الارواح و جبرئیل، مکرر

آه که آتش زدند اُمّت بی‌مِهر،
آه که وارد شدند قوم ستمگر

مدح تو ارزنده‌تر ز خواندن هر ذِکر
داغ تو سوزنده‌تر ز هر غم دیگر...

ای دل ما در هوای قبر تو سوزان
قبر تو و اسم اعظم است برابر...