شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

صحیفه حُسن

ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!

روز نخست نقش جمال تو را كشید
نقاش حُسن با قلم ابتدا حسن

از شرم آفتاب رخت خفت آفتاب
در پشت كوه‌ها و پس ابرها حسن

ترسم از این كه عقل، خدا خوانَدَت به جهل
از بس كه دیده در تو جمال خدا حسن

از كائنات نغمۀ آمین شود بلند
دست تو تا بلند شود بر دعا حسن

افكنده گل صحیفۀ حسنت چو باغ گل
از بوسه‌های پشت هم مصطفا حسن

روح نبی، روان علی، قلب فاطمه
گیرد به یك اشارۀ چشمت صفا حسن

از صد هزار فیض مسیحا نكوتر است
دردی كه با دعای تو گردد دوا حسن

باب تو باب حاجت ارباب حاجت است
ای عالمی به كوی تو حاجت روا حسن

جسم مسیح نه كه روان مسیح هم
می‌گیرد از تبسم گرمت شفا، حسن

گویی كه از لب تو عسل خورده مصطفی
از بس كه داده بوسه دهان تو را حسن

وقتی كه جای دست خدا می‌شوی سوار
حیف است پا نهی به سر چشم ما حسن

باید رسول و حیدر و زهرا شوند گوش
تا ذات حق برای تو گوید ثنا حسن

زوار توست جان و رواقت بهشت دل
بالله بوَد مدینۀ تو قلبها حسن

گنجد چگونه عرش به یك گوشۀ بقیع؟
ای گوشه‌ای ز خاك تو عرش عُلا حسن

روزی كه نیست روز تو باشد كدام روز؟
جایی كه نیست خاك تو باشد كجا؟ حسن

صلح تو كرد روز معاویه را سیاه
صبر تو داد دین خدا را بقا حسن

از بامداد اول خلقت تو بوده‌ای
بنیانگذار نهضت كرب و بلا حسن

آل نبی تمام كریمند و تو شدی
مشهور در كرامت و لطف و عطا حسن

خلقند میهمان و تویی میزبان خلق
ملك وجود آمده مهمان‌سرا حسن

عمری اگر كه بند ز بندم جدا كنند
حاشا كه لحظه‌ای ز تو گردم جدا حسن

دشمن چو دید خُلق خوشت را به خنده گفت:
غیر از تو كیست صاحب خلق خدا؟ حسن

سوگند می‌خورم به خدا نیست نا امید
هر كس كه آورد به تو روی رجا حسن

گر قاسمت به عرصۀ محشر قدم نهد
بهر نجات خلق كند اكتفا حسن

هر گوشه روز حشر، دراز است سوی تو
دست هزار «میثم» بی‌دست و پا حسن