شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عطشِ دیدنِ حسین

دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شده‌ست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شده‌ست

نگاه مضطرب دختری، به روی پدر
طلوع عاطفه از اوّلِ پگاه شده‌ست

برای آن‌که بگیرند کودکان آرام
حسین، سایهٔ پر مهر خیمه‌گاه شده‌ست

«حبیب» می‌رسد از راه تشنه‌لب، هرچند
حجابِ آینه، گرد و غبار راه شده‌ست

قیامت از عطشِ دیدنِ حسین به پاست
به هرکه می‌نگری، تشنهٔ نگاه شده‌ست...

عجب ز کودک و گهواره نیست در این دشت
ستاره، همسفر آفتاب و ماه شده‌ست

از آن‌که ساغر «اَحلی مِنَ العسل» دارد
بپرس، از چه زمان، عاشقی گناه شده‌ست؟

جمال ساقی لب‌تشنگان، در این عرفات
هزار مرتبه با ماه، اشتباه شده‌ست

گرفته راه نفس را به دشمن از چپ و راست
دلاوری که علمدار این سپاه شده‌ست

میان معرکه پیچیده، بوی پیرهنش
مگر که یوسف زهرا اسیر چاه شده‌ست؟

زمین به لرزه درآمد، زمان گریست، مگر
حسین وارد گودال قتلگاه شده‌ست؟

صدای بال زدن‌های خسته می‌آید
کبوتر حرم ای وای بی‌پناه شده‌ست

چه جای حیرت از این رنگِ ارغوان غروب
«شفق» به خون گلوی علی گواه شده‌ست