شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

غرق تحیّر

هم‌چنان ما همه از رسم تو خط می‌گیریم
رفته‌ای باز مدد از تو فقط می‌گیریم

نه فقط دست زمین از تو، تو را می‌خواهد
سالیانی‌ست که معراج خدا می‌خواهد -

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه‌ای جای یتیمان عرب بنشیند

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار؛ عدم را بردار

باز هم تیغ دودم را به کمر می‌بندی
باز هم پارچۀ زرد به سر می‌بندی

تا که شمشیر تو در معرکه‌ها هو بکشد
نعرۀ حیدری «أین تَفرّوا» بکشد

باز از خانه می‌آیی به خداوند قسم
رستخیزانه می‌آیی به خداوند قسم

تا زمین باز هم آباد شود باز بیا
ای بزنگاه ازل تا به ابد باز بیا

تازه این اول قصه‌ست حکایت باقی‌ست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

رفته ساقی که قدح پر کند و برگردد
عرش را غرق تحیّر کند و برگردد

دیر یا زود ولی می‌رسد از راه آخر
یک نفر عین علی می‌رسد از راه آخر

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد
یک نفر مانده از این قوم که بر می‌گردد...