شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

غروب صبح صادق

باز ما را چشمه‌ای از اشک جاری داده‌اند
روز و شب خاصیت ابر بهاری داده‌اند

سینه شد کانون آه و دیده شد دریای اشک
آب و آتش باز با هم دست یاری داده‌اند

در غروب صبح صادق، ماه پنهان کرد روی
شب‌نشینان فلک را بی‌قراری داده‌اند

بر زمین سیل بلا جاری نشد، یا قدسیان
آسمان را در عزایش بردباری داده‌اند؟

کعبه هم، در هجر اسماعیلِ زهرا، ندبه کرد
زین سبب او را ردای سوگواری داده‌اند

شد شهید آخر، مسیحایی که از انفاس او
دانش و دین را قوام و استواری داده‌اند

پیروان مذهب این آفتاب عشق را
معرفت آموختند و رستگاری داده‌اند..

شد پریشان، خاطرِ صدیقۀ زهرا که دید
از نمک مرهم برای زخم کاری داده‌اند

دل بدین گلشن چه می‌بندی پس از تاراج گل؟
این چمن را آب از بی‌اعتباری داده‌اند

سرمه کن خاک بقیعش را که در آن آستان
عرشیان را رتبۀ خدمت‌گزاری داده‌اند

شب که تاریک است آنجا، پرتو مهتاب را
در گذرگاه نسیم آیینه‌داری داده‌اند

گر چراغ لاله‌ای روی مزار او نسوخت
لاله‌ها پایان به این چشم‌انتظاری داده‌اند

آب شد شمع وجودش پشت دیوار بقیع
هر که را پروانۀ شب‌زنده‌داری داده‌اند

تا محبان را فراخواند به پابوس امام
اشک‌های ما به دل، امیدواری داده‌اند