شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فریاد رس

مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس
موسی اینجا به امید قبسی می‌آید...

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید...

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش که هنوزش نفسی می‌آید

خبر بلبل این باغ بپرسید که من
ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید...