شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

قرة العین نبی

جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود

بشر از لطف خداوند مکدّر می‌شد
شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد

اشک لالایی بی‌واژۀ مادرها بود
گورِ بی‌فاتحه گهوارۀ دخترها بود

ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد
«عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

آن‌که بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت
دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت

عشق را طبع خداوند به توصیف آورد
شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد

سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه
حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه

عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت
و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت

شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد
زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد

خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد
تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد

مادرانه به طرفداری احمد برخاست
تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست

جلوه‌ای کرد و دلیل زهق الباطل شد
و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد

بی‌گمان بولهب آن‌روز پر از واهمه بود
دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود

بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست
سند محکم اثبات نبوّت زهراست

دختری که لقب اُم اَبیها دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

و خداوند اگر وَاعتصموا می‌گوید
از کرامات نخ چادر او می‌گوید

سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی
تا ابد دَهر نبیند به خود این‌گونه زنی

نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد
چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد

راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست
جز در خانۀ زهرا همه درها بسته‌ست

زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد
قُرة العین نبی وصله به چادر دارد

همه در خدمت بانوی دو عالم بودند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند

فضه هم بود، ولی باز خودش نان می‌پخت
نان برای دل بی‌تاب فقیران می‌پخت

بارها خادمه‌اش گفت: به لطفت شادم
«من از آن روز که در بند توام آزادم»

فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود
یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود

غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست
اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست

عشق باید که پس از این سخن آغاز کند
مرتضی در بزند فاطمه در باز کند

آفتاب از افق خانه‌شان سر می‌زد
هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد

کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی
کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی

وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست
سند محکم اثبات ولایت زهراست

اولین شیعۀ بی‌تابِ علی، زهرا بود
که سراپای وجودش سپر مولا بود

یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌گشت
باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت

نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد
میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد

آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند
چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند

زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است
خطبۀ دم‌به‌دمش وارث تیغ دو دم است

او که چون مادر خود پای ولایت مانده
یک‌تنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده

تا ابد در دل ما هست غم عاشورا
این خبر را برسانید به تکفیری‌ها

«یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز
علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز

کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟
پسر فاطمه کافی‌ست که فَرمان بدهد

همه از خاتمۀ معرکه آگاه شوند
فاتحان با خبر از «نَصرُ مِنَ الله» شوند

باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود
شیعه عکس‌العملش سخت و خشن خواهد بود

ننگ بادا به ابوجهل، به همدستِ یهود
لعنِ تاریخ به موذی‌گری آل سعود

سپر خویش کنم غیرت سرداران را
به جهانی ندهم یک وجب از ایران را

پس چه شد دبدبه و کبکبۀ نادان‌ها
داغ شد بر دلشان داغی تابستان‌ها

چشم بَد دور که این دشت پُر از لاله شده‌ست
سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شده‌ست

سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم

غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایۀ چادر او از سرمان کم نشده

بنویسید امیدِ دل زهرا مهدی‌ست
چارۀ کار همه مردم دنیا مهدی‌ست