بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد