تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم