اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش