فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
کوه بودم، بلند و باعظمت
روی دامان دشت جایم بود
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
امشب از آسمان چشمانت
دستهدسته ستاره میچینم
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم