به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم