قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش