سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن
صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
علی آن شیر خدا، شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار