سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان