با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
اصحاب حسین در خطر، میمانند
امثال حبیب بیشتر میمانند
او جان پیمبر است و جانش مولاست
نور حسن و حسین در او پیداست
ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده