شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است