نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید