به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی