آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
روی زمین نگذاشتی شبها سر راحت
وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت