در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست