پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود