پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود