چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم