من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم