گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی