گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی