سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند