گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما