سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست