سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند