پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند