دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم