دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم