دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم