عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری