سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را