گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید