در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید