روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید