به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید